سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کودکانه

شروع دوره بعد

دو سه روزه خیلی شلوغ بودم.زندگیم کمی از حالت عادی خارج شده. برنامه زندگیم همه اش با جمله بستگی داره یا بگذار ببینیم چی میشه ،شروع میشه!! جالب اینه که این لذت بخش ترین بلا تکلیفی عمرم هست. یه جورایی از تک تک این روز ها لذت می برم و سعی می کنم به پایان خوشش فکر کنم!! آخر هفته شلوغی داشتم(طبق معمول همیشه). چهارشنبه شب بدو بدو رفتیم کرج خونه مادر شوهر.سر راه هم رفتیم بستنی نعمت و دو تا از بستنی هاشو نجات دادیم . شبش کلی با مادر شوهر مهربون گپ زذیم  و خیلی خوش گذشت گمونم تا 1 اینطورا داشتیم حرف می زدیم البته همسری مهربان اینطوری بود . 5 شنبه صبح یه عالمه کارای بانکی داشتیم که تا 1 اینطورا طول کشید.بعدش آمدیم تهران و من افتادم ...
14 آبان 1392

شب دردناک

دیشب شب بدی رو گذروندم.یه شب طوفانی!! پست قبلیم هم تاثیر دیشب بود. از صبح که رفتیم و آمپول ها رو زدیم شروع شد گمونم یکساعت بعدش.با یه سردرد یک طرفه ضربانی!!بعد پردنیزون رو که خوردم چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع سرگیجه و گلاب به روتون......اصلا پاهام می لرزید.چون آب بدنم میرفت مرتب آب خوردم بلکه بهتر شم که دیگه تحملم تمون شد و مرخصی گرفتم رفتم خونه.مدتی هست از ترس اینکه ژلوفن با داروهام تداخل داشته باشه نمی خورم.رفتم خونه خوابیدم.ساعت 3 بود که چون چند بار بر گردونده بودم گرسنه شدم هیچی هم نداشتیم 2 تا تخم مرخ آب پز کردم و خوردم دیگه ساعت 6 که همسری اومد من روبه موت بودم.سعی کردم به روی خودم نیارم رفتیم آمپول بعد از ظهرم رو هم زدیم.ج...
14 آبان 1392

جسم عزیز،...

جسم عزیز سلام سلام چشم های هوسران،که هر تصویر و یا کودکی را می بینید سه سوت به من مخابره می کنید و من رو هواییه داشتنش می کنید. سلام گوشهای دانا، که هر صدایی را که می شنوید به من منتقل می کنید تا بدانیم و بشنوم تجربیات بزرگ تر هامو برای عزیز داشتن فرشته آسمونیم. سلام دستهای کم توان من،تا سال آینده شما محل امن مهمان من خواهید بود. سلام ششهای من،از شما سخت کار کشیدم توی این کثیفی و آلودگی،گاه گاهی چشمهای هوسرانم مرا مجبور کرده اند به شما آسیب بزنم با دود.دیگر اما هواسم به شما هست،قدر دان مهمانم باشید که دود دوست ندارد.از شما هم ممنوم. سلام معده،سلام کبد!! شرمنده ام!!طاقت داشته باشید. می دانم زیر شلاق قرصها و آمپول ها چه بل...
13 آبان 1392

اینم یه نشونه دیگه!! دیگه چی؟!!!

هورااااااااا!! من میرم مشهد. داستانش یکم طولانیه باید از اول تعریف کنم. حدود 3 سال پیش بود که من رفتم پیش امام رضا جونم. اون زمان تازه از مالزی برگشته بودم و داشتیم بساط عروسیمون رو جور می کردیم. هر دو مون 2 تا دانشجوی آس و پاس بودیم که همه پس اندازمون رو هم تا ته سر کشیده بودیم. نه پول عروسی داشتیم !! نه خونه!! نه پول پیش اجاره خونه!!!  دو تا مدرک فوق لیسانس خارجکییییییییی داشتیم و یه عالمه عشق!!!!  حتی کار هم نداشنیم . خوب همون موقع ها بود که  همسرم  تو مشکلات و مسائل می گفت صبر کنیم و می گفت  که  با چه پشتوانه ای  می تونیم شروع کنیم زندگیمونو!! یادمه می گفت  به بابات بگم نه پول دارم  نه خو...
8 آبان 1392

خط های قرمز

تقویم رو میزم پر از خطهای قرمز شده.یاد مدرسه ها بخیر چقدر از این خطهای قرمز می ترسیدیم.که نکنه معلم با  خودکار قرمزش روی دفترمون و خط بزنه و بگه غلطه!!!! برای من اما غلط نیست.برای من خوشایند ترین خط قرمز هایی هست که در دنیا وجود دارد.برای من شمارش معکوس آغاز یه زندگی در وجودم است. با هر خط بیشتر  یک قدم به آرزویم نزدیکتر می شم.گویی این خطها مثل نقاشی کودکان هر روز بخشی از راه رو برام می کشه!! راهی که وقتی آخرین خط قرمز هم کشیده بشه من رو به دری می رسونه که بهشت گمشده ام پشت اونه!!! هر چند ممکنه بعد از این همه خط قرمز،کلید در رو به من ندن ولی تا پشت اون در رسیدن هم به نظر من کار هر کسی نیست.فعلا میخوام تا می تونم تقویمم رو خط خطی ه...
7 آبان 1392

هوای بارانی دلم

پاییز رو دوست دارم!! برای من پاییز با اولین بارونش میاد. بارون های پاییزی مصداق حال و هوای این روزای  دل منه!! لحظه به لحظه رنگ عوض می کنه. یه حس مشتاق آمیخته با هزاران ابهام!! یه علامت سوال بزرگ روی همه گرگ و میش های دلم هست!! گاهی میخنده گاهی مثل همین بارون اشک میریزه.گاهی هیجان زده است گاهی آروم. گاهی عصبانیییی،گاهی...... امروز هوا بارونیه بارون رحمت خدا که همه بدی ها و کثیفی ها رو میشوره و با خودش می بره. بارون های دل منم گاهی همینطوره همه سختیها و فشار ها رو با خودش میشوره و می بره. ولی چشمام رو گریون می کنه!!. میدونید انگار توی خلسه بسر می برم. هیچ کدوم از حواسم کار نمی کنن. بی حس بی حس. دلم می خواست برم زیر بارون قدم بزنم. ن...
7 آبان 1392

کجاست عدالت بی مثالت؟!!

از دیشب تا حالا حسابی بهم ریختم.تمام طول دیشب خواب به چشمم نیومد. دلم بد جوری گرفته!! ما دیروز خونه مامان بودیم سر شام اخبار یکی از این شبکه های ترک که مورد علاقه بابا هست رو داشتیم نگاه می کردیم.توی اخبار خبری بود که انگار آب سرد رو رو تن من ریخته بودن. خبر راجب یک زنی بود که نوزاد 2 ماهشو تو خونه گذاشته بود و با دوستاش 10 روز رفته بود مسافرت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  طفل معصوم هم از گرسنگی و بی تابی مرده بود. آخ بی انصاف چه جوری به تو بگیم مادر!! اصلا چه جوری اسم آدم رو روت بذاریم. تازه  وقتی از سفر برگشته بود دیده بود مرده برده بودش بیمارستان و پزشکا بهش گفته بودن 3 روز پیش مرده!!!و چون مشکوک شده بودن به پلیس زنگ زده بودن. طفلک...
7 آبان 1392

بیمه

از روز 5 پری باید سیپرو رو شروع می کردم.متفورمین  رو هم که 1 سالی هست دارم میخورم. یکمی معده ام به هم ریخته ولی خوب کاری نمیشه کرد. هفته ای که گذشت روز 3 شنبه  به زور مرخصی گرفتم. همسرم گفته بود که بیمه اش از مدارک ایراد گرقته و خلاصه هیچی از هزینه ها رو نتونسته بود بگیره. این بود که من مدارک رو گرفتم که ببرم بیمه خودم ببینم میشه مبلغی از هزینه رو گرفت یا نه.  بیمه نزدیک چهار راه ولیعصر بود.راستش من خیلی کم سوار تاکسی شدم و مسیر های تاکسی ها رو بلد نیستم. یه جورایی رفتن تا چهار راه ولیعصر برام هیجان انگیز بود.کلی کیف کردم  میدان انقلاب از تاکسی پیاده شدم و پیاده شروع کردم به رفتن. جالب بود نگاه کردن ویترین مغازه ...
7 آبان 1392

یه روز معمولیه معمولی

دیروز بعد از ظهر رفتیم آمپول همسری و بزنیم.دکتر گفته بود هر موقع که دوست داشت بزنه. نکته اش این بود که ما فکر می کردیم داروش B.complex هست. خیلی شیک رفتیم و به تزریقاتی گفتیم برای تزریق  اومدیم. بعد خانمه نگاه کرد و گفت این که B.complex  نیست که!! بعد از دکتر اونجا پرسید و تازه دیروز فهمیدیم که همسری هم HCM داره!!! مگه آقایون هم HCM دارن؟!!! هر چی من گفتم بزار  از نوید بپرسم و بعد بزن گوش نکرد و خلاصه زد آمپول رو!! از دیشب تا حالا دل تو دلم نیست که نکنه آمپول اشتباه تجویز شده باشه؟!! چون من با گوشای خودم شنیدم که دکتر این جعبه رو نشون داد و گفت B.complex آقا رو هم هر موقع که خواستی بزن!! هر چی هم که زنگ میزنم به نوید اشغاله؟!...
7 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد